مرادی در این نمایش به مسئله مهاجرت پرداخته و سرنوشت 4زن از منطقه خاورمیانه را نشان میدهد که برای دسترسی به زندگی و رفاه بیشتر عزم سفر کردهاند که البته ندانسته به جای قاچاقچیان انسان، خود را به دست قاچاقچیان اعضای بدن انسان سپردهاند.
مرادی در این نمایش همانند اثر قبلیاش(خانه) توجه خاصی به جلوههای بصری در تئاتر نشان داده است و از همینرو نمایش شهر بدون آسمان را باید یکی از کارهای متفاوت او دانست. به بهانه اجرای این نمایش با او گفتوگویی انجام دادهایم که میخوانید:
- در نخستین برخورد با نمایشنامه شهر بدون آسمان ناخودآگاه تصویری از نمایشنامه «در انتظار گودو» در ذهن من شکل گرفت. میتوان این نمایشنامه را اقتباس یا برداشت آزادی از نمایشنامه در انتظار گودو دانست و آیا شما چنین قصدی را داشتهاید؟
نه! به خاطر اینکه تم نمایشنامه درانتظار گودو یک چیز دیگری است و تم نمایش شهر بدون آسمان کاملا متفاوت با این نمایشنامه است. تم نمایشنامه در انتظار گودو، انتظار است و شما هم به خوبی بر این مسئله واقف هستید اما تم نمایشنامه شهر بدون آسمان با اینکه ظاهرش با در انتظار بودن ربط دارد اما درباره مهاجرت است.
در حقیقت زنان در این نمایش در پی گرفتن ویزا به قصد مهاجرت هستند. آنان در تلاش رسیدن به تمدنی که بالای سرشان در جریان است به سرمیبرند اما واقعیت این است که مهاجرت تم اصلی نمایش است، نه انتظار! تغییر مکان و تغییر محل زندگی به نوعی دغدغه این شخصیتهاست که البته به نوعی دغدغه امروز انسانهای جهان است. اینکه واقعا وطن انسان کجاست یکی از بزرگترین دغدغهها و مشکلات امروز انسان در تمام این کرهخاکی است. همه فیلسوفان و جامعهشناسان در این زمینه نظریات و تحلیلهای مختلفی دارند. نمایشنامه در انتظار گودو نمایشنامهای دوست داشتنی و زیباست اما فکر نمیکنم نمایشنامه شهر بدون آسمان خیلی ارتباطی با نمایشنامه بکت داشته باشد.
- همانطور که خودتان گفتید، شخصیتهای نمایش در انتظار به سر میبرند. شاید این انتظار تم نمایش نباشد اما بیتردید عنصر غالب بر اجرای شما هم حول محور انتظار شکل میگیرد: ولو به بهانه مهاجرت!
ولی خیلی جاها در انتظار بودن شخصیتها هم دیده نمیشود. در حقیقت شخصیتها دچار چند دسته درگیری هستند. درگیری شخصیتها با خود نخستین مسئله آنان است. درگیری با همدیگر و جامعه بیرون، درگیری با یارو (شخصیتی که هرگز در صحنه حاضر نمیشود)و... از جمله درگیریهای این شخصیتها است که بیش از انتظار در نمایش وجود دارد و دیده میشود. در حقیقت این نوع درگیریها باعث به وجود آمدن تضادهایی میشود و همین تضادها شخصیتهای نمایش را معرفی میکنند و تماشاگر به من واقعی آنان پی میبرد.
- در نمایشهای قبلی شما، داستان نقش و کارکردی تاثیرگذار در اجرا داشت اما در این نمایش شخصیتها بیش از داستان، به عنصر پیش برنده تبدیل میشوند. چرا در ایننمایش به یکباره تا به این حد ضد داستان عمل کردهاید؟ این مسئله حتی در نوع کارگردانی شما هم تاثیر محسوسی گذاشته است، قبول دارید؟
نمایشنامه شهر بدون آسمان در اصل با 3عنصر شکل میگیرد. در برخی مواقع به قول شما با داستان آغاز میشود گاهی اوقات با موقعیت و گاهی اوقات با شخصیت شروع میشود. این نمایشنامه از آن دست آثاری است که شخصیت در آن اهمیت وکارکرد بیشتری دارد. فکر میکنم این تجربه اول من به این سبک و سیاق نیست. پیش از این هم نمایشنامههای «الکترا» و «رومئووژولیت» را با همین سبک و سیاق اجرا کرده بودم. در آن نمایش هم شخصیتها مبنا و موضوع بودند و نمایش در حقیقت با شخصیتها آغاز میشد. در این نمایشنامه،پوریا آذربایجانی به عنوان نویسنده، خیلی خوب شخصیتها را طرحی و نگارش کرد اما تفاوت اینکار با کارهای قبلی من در این است که خیلی مواقع در این نمایشنامه، شخصیتها به صورت اول شخص حرف میزنند که در نگاه اول نوعی روایت به نظر میرسد در حالیکه در دیالوگها عنصر دراماتیک وجود دارد.
برای استخراج این عناصر دراماتیک نهفته در نمایش، رویکرد جدیدی در کارگردان نمایش پیدا کردم. خیلی رمانها در دنیا وجود دارند که به صورت اول شخص نوشته شدهاند و مشهورترین آنها هم ناتوردشت اثر «جیدیسلینجر» است. در این نمایش هم پوریا آذربایجانی از این تکنیک خیلی خوب استفاده و تصویرسازی کرده است. در حقیقت من تصاویر را براساس دیالوگها و با نگاه و زاویه دید خودم استخراج کردم. در حقیقت تلاش کردم تا به صورت ذهنی وارد شخصیتها شوم. فکر میکردم اگر در ذهنیت شخصیتها وارد شوم، میتوانم احساس آنها را بهتر به تماشاگر منتقل کنم.
فکرمیکنم در این زمینه درست عمل کردهام و اتفاق درستی رخ داده است.
- زیباییشناسی کلام و دیالوگ در این نمایشنامه خیلی خوب اتفاق افتاده است اما یکی از کارکردهای اصلی دیالوگ و کلام هم انتقال مفاهیم است که به نظر من این وجه کمتر در این نمایشنامه اتفاق افتاده و دیالوگها چنین کارکردی ندارند. در عین حال وقتی مبنای نمایش براساس درگیریهای شخصیتها شکل میگیرد، دیالوگ میتواند خیلی تاثیرگذارتر باشد اما دیالوگها در این زمینه کارکردهایش را تا حدی از دست دادهاند.
اگراجازه بدهید من یک سوال از شما بپرسم. منظور شما از مفاهیم چیست؟
- مفاهیم، اطلاعات را به تماشاگر منتقل میکنند و حتی از طریق ارتباط کلامی نوع روابط شخصیتها و شناسه آنها پدیدار میشود.
احساس من اینگونه نیست. در این کشمکشهایی که میان شخصیتها صورت میگیرد، گذشته شخصیتها در خلال همین اتفاقات و گفتوگوها آشکار میشود و پازلهای
تکهتکه شده چهار قسمت اول بر همین اساس شکل میگیرد. اتفاقا این قطعات و حقیقت براساس یک سمفونی نوشته شده و در همین بخش ما چهار سولو در ابتدای نمایش داریم که خودشان به معرفی خودشان میپردازند که البته فقط معرفی کردن کافی نبود.
بخشهایی از قصه در قالب قطعات پازل از این شخصیتها شنیده میشود که هم شخصیتها را معرفی میکند و هم یکسری وقایع گذشته و علتهای شکلگیری آنها هویدا میشود. حتی حقایقی مثل اینکه یکی از آنها به داخل آب انداخته شده و در آنجا غرق شده و اصلا به یونان نرسیده است درهمین قطعات شکل میگیرد. این شناسهها در حقیقت از همان ابتدای نمایش نقش نوعی آشنایی زدایی را برعهده دارند. اتفاق بعدی این است که این قطعات پازلگونه به مخاطب ارائه میشود و پس از تکمیل آنها شکلگیری براساس منطق آغاز میشود. من به عنوان کارگردان خیلی سعی کردم از نشانهها طوری استفاده کنم که نمایش زندگی در این ایستگاه سرد و یخی، در طول نمایشنامه نمود بیشتری داشته باشد.
اگر دقت کنید بخش اول نمایش با یک بازی آغاز میشود؛ بازیای که توسط 2 نفر روی صحنه و 2 نفر دیگر در قالب تصویر در یک صحنه در حال پخش است.
به خاطر اینکه فضای زندگی ساده در این وضعیت تصویر و شرایط این آدمها دیده شود دست به چنین اقدامی زدم.
- شخصیتی به اسم «الیاس» در نمایش حضور دارد که البته تداعیگر 2 شخصیت متفاوت است؛ در حقیقت میتوان آنها را یکی دانست و در عین حال میتوان آنها را 2 شخصیت کاملا مستقل از هم تصور کرد. چه عمدی در شکلگیری این اتفاق وجود داشت؟
بله در حقیقت 2 الیاس در نمایش وجود دارد؛ یکی «افی» در امارات و دیگری هم شخصیتی است که دیوار ایستگاه را تخریب میکند. در حقیقت ارتباط بین این دو شخصیت را من باز گذاشتم و به مخاطب واگذار کردم. تماشاگرانی که در حین تمرینات نمایش را دیدند این مسئله را به من یادآوری کردند. البته هرکدام برداشتهای خاص خودشان را داشتند و من از اینکه این برداشتهای آزاد وجود داشته باشد، خوشم آمد و به همین دلیل این مسئله را به تماشاگر واگذار کردم، در حالیکه میتوانستم به راحتی آنها را از هم تفکیک کنم.